مقتل الحسین -خوارزمی (متوفی ۵۶۸هـ ق)

عباس…

علی‌اکبر…

عبداللّه بن ابی مُحّل برادرزاده امّ‌البنین بود. در کوفه به عبیداللّه بن زیاد گفت: عبداللّه و عثمان و جعفر و عباس بچه‌های خواهرم هستند و با برادرشان حسین بن علی هستند. اگر اجازه بدهی امان‌نامه‌ای نوشته شود عبیداللّه امان‌نامه نوشت و به او داد. عبداللّه امان‌نامه را به غلامش عرفان [کزمان] داد تا به کربلا ببرد چون نامه به برادران حسین علیه‌السلام رسید و آن را خواندند به غلام نامه‌رسان به نام عرفان گفتند که دائی ما را سلام برسان و بگو: ما را به امان عبیداللّه حاجتی نیست امان خداوند برای ما بهتر از امان پسر مرجانه است، پس نامه‌رسان به کوفه بازگشت و جواب را داد.
پس عبداللّه بن ابی مُحل* دانست اینان کشته می‌شوند.
(شب نهم محرم) شمر نزد لشکر حسین علیه‌السلام آمد و با صدای بلند گفت: کجایند پسران خواهرم کجاست عبداللّه و عثمان و جعفر فرزندان علی؟ پس همگی ساکت بودند: حسین علیه‌السلام فرمود: جواب او را بدهید اگرچه فاسق باشد چون او با شما (از یک قبیله به‌عنوان) دائی می‌باشد، جواب بدهید ببینید چه می‌گوید.
شمر گفت: ای پسران خواهرم* شما در امان هستید، خود را با برادرتان حسین علیه‌السلام به کشتن ندهید و طاعت امیر مؤمنان یزید بن معاویه را کنید!!

عباس بن علی علیه‌السلام فرمود: دستت بریده باد ای شمر! خداوند تو را و امان‌نامهٔ تو را لعنت کند ای دشمن خداوند!! به ما می‌گویی برادرمان حسین بن فاطمه را ترک کنیم و در طاعت ستیزه‌کار و اولاد اهل لعنت درآیم. پس شمر باحالت غضب به لشکر خود بازگشت.

(شب عاشورا) حسین علیه‌السلام اصحابش را جمع کرد و پس از ستایش و ثنای خداوند گفت: من اصحابی صالح‌تر از شما نمی‌دانم و اهل‌بیتی نیکوکارتر و پیوسته‌تر و برتر از اهل‌بیتم نمی‌دانم پس خداوند همه شمارا از من خیر بدهد. همانا این لشکر مقصدشان من هستم اگر مرا به قتل برسانند کاری به شما ندارند. پس شب و تاریک است، بلند شوید و هرکدام از شما دست یکی از مردان از برادرانم را بگیرید و در تاریکی پراکنده شوید و مرا با این لشکر تنها بگذارید.
پس برادرانش و همه اهل‌بیت حسین علیه‌السلام صحبت کردند و گفتند: ای پسر رسول خدا اگر ما تو را ترک کنیم که رهبر و آقایمان هستی، مردم چه می‌گویند و چه جواب به مردم بدهیم؟!! درحالی‌که تو پسر دختر پیامبرمان محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هستی و هیچ تیر و نیزه‌ای و شمشیر برای تو زده نشد؛ ای پسر رسول خداوند از تو جدا نمی‌شویم و جانمان را فدایت می‌کنیم و جلوات می‌جنگیم و مقصدمان تویی، خداوند زندگی بعد از تو را زشت گرداند.

عباس….
(روز نهم) حسین علیه‌السلام به عباس برادرش فرمود: برو با این قوم صحبت کن چه قصدی دارند. پس عباس با برادرانش و ۲۰ سواره نزد لشکر آمدند و عباس به آنان گفت: …

چون اصحاب حسین علیه‌السلام کشته شدند؛ و باقی نماند مگر اهل‌بیتش و آن‌ها فرزندان علی و فرزندان جعفر و فرزندان عقیل و فرزندان حسن و فرزندان خودش بودند.
پس بعضی از بعضی وداع می‌کردند و عازم بر جنگ می‌شدند پس اول کسی که از اهل‌بیتش وارد میدان شد عبداللّه بن مسلم بن عقیل بود.
و می‌گفت: امروز پدرم مسلم را ملاقات می‌کنم و جوانانی که بر دین پیامبر بوده‌اند.
آن‌ها مانند این قوم دروغ‌گو نیستند بلکه خوبان و با نسب‌های عالی هستند.
پس حمله کرد و جماعتی را کشت (قتل جماعة) سپس کشته شد.
بعد از او جعفر بن عقیل بن ابی‌طالب وارد میدان شد و چنین می‌گفت:
من جوان ابطحی طالبی (از نسل ابوطالب) هستم از گروه هاشمی‌ام و غالب خواهم بود.
ما حقّا بزرگان خلقیم و این حسین است آقای نیکان و پاکان.
و جنگید تا اینکه کشته شد.

بعد از او برادرش عبدالرحمان بن عقیل وارد میدان شد و چنین می‌گفت:

پدرم عقیل است پس جایگاهم را در بین بنی‌هاشم بدانید و بنی‌هاشم برادران من هستند.
همراه ما حسین آقای هم‌تراز (قرآن) است و او آقای جوانان در بهشت است.
پس جنگید تا او را عثمان بن خالد به قتل رساند.

بعد از او محمد بن عبداللّه بن جعفر وارد میدان شد و می‌گفت:

به خداوند از دشمنان شکایت می‌برم که این قوم از روی لجاجت در کور باطنی افتادند.
آن‌ها علوم قرآن را تبدیل کردند و کفر و سرکشی را اظهار نمودند.
پس جنگی سخت (قتالاً شدیداً) کرد تا اینکه کشته شد.

بعد از او عون بن عبداللّه بن جعفر وارد میدان شد و می‌گفت:

اگر مرا نمی‌شناسید من پسر جعفر هستم او شهید راستی در بهشت نورانی است.
او (جعفر طیار) در بهشت با بال‌های سبز پرواز می‌کند و همین برای شرافت ما در بین شما کافی است.
پس جنگید تا کشته شد. کسی گفته او را عبداللّه بن قطبه کشت.
بعد از او عبداللّه بن حسن وارد میدان شد.

صحیح آن است که او بعد از قاسم بن حسن به‌طرف میدان آمد و می‌گفت:

اگر مرا نمی‌شناسید من پسر حیدرم. شیر پیشه و نیرومند و صیادی همچون شیرم.
بر دشمنان مانند بادی بسیار تند حمله‌ور می‌شوم با شمشیر تیزی شمارا قتل‌عام می‌کنم.
او جنگید تا کشته شد.
سپس برادران حسین علیه‌السلام عازم بر جنگیدن شدند اول کسی که مقدم شد ابوبکر بن علی و نامش عبداللّه بود و مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد بود.
او وارد میدان شد و می‌گفت:

آقای من علی است که دارای افتخار طولانی است از بنی‌هاشم که دارای راستی و کرامت و بخشندگی است.
این حسین پسر پیامبر مرسل است که با شمشیرهای تیز و برّان از او حمایت می‌کنیم.
جانم را فدای او می‌نمایم که برادری باعظمت است! ای پروردگار پس ثواب نازل‌شده‌ات را بر من منّت گذار.
بس بر او حمله کرد زحر بن قیس نخعی او را کشت؛ و کسی گفته که او را عبداللّه بن عقبه غنوی به قتل رساند.

بعد از او برادرش عمر بن علی وارد میدان شد و چنین می‌گفت:

ضربه می‌زنم بر شما، و شمارا راحت نمی‌بینم، شما به خاطر کفر نسبت به پیامبر شقی شدید ای زحر بن بدر فرومایه از جانب عمر شاید امروز به آتش سقر ساکن شوی.
بد مکانی است سقر زیر از آتش سوزان تر است و شما بد بشری هستید که منکر حقایق هستید. سپس بر قاتل برادرش حمله کرد و او را کشت.
پس روی به لشکر کرد و با شمشیرش به آن‌ها ضربات محکمی وارد می‌کرد و در حملاتش می‌فرمود: فرار کنید ای دشمنان خدا، از من فرار کنید از پیش شیری خشمگین، که با شمشیر شمارا می‌زند و فرار نمی‌کند، و در جنگ مانند یک ترسو فراری نیست.
آن‌قدر جنگید تا کشته شد.

بعد از او برادرش عثمان بن علی که مادرش امّ‌البنین بنت حزام از قبیله بنی کلاب بود وارد میدان شد و چنین می‌گفت:

من عثمان هستم که مفاخر زیادی دارم. رهبرم علی است که دارای اعمال پاکی‌ بود.
پسرعموی پیامبر صاحب رشاد که در بین هر غائب و حاضر باقی است.
پس جنگید تا کشته شد.

بعد از او برادرش جعفر بن علی که مادرش امّ‌البنین بود وارد میدان شد و می‌گفت:

من جعفر دارای مقامات عالی هستم، پسر علی که دارای بخشش‌هاست.
از حسین حمایت می‌کنم با نیزه جولان دهنده و با شمشیر درخشنده و برّاق.
بعد از او برادرش عبداللّه بن علی که مادرش امّ‌البنین بود وارد میدان شد و چنین می‌گفت:

من فرزند سخاوت و فضیلت هستم و علی است که اعمال او بهترین است.
شمشیر رسول خداست که خوارکننده است، در هر روزی که سختی‌ها و گرفتاری‌ها ظاهر شود. پس حمله کرد و جنگید تا کشته شد.

بعد از او عباس بن علی….

علی‌اکبر….

پس جوانی از فرزندان خاندان حسین که وحشت‌زده بود دو مروارید بر دو گوش او بود؛ که وقتی به‌طرف راست و چپ نگاه می‌کرد درحرکت بود، پس هانی بن بعیث او را کشت.
علی‌اصغر..(۱)